اوحدی مراغهای (غزلیات)/غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
ظاهر
غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا | ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا | |||||
دمم میدهی که: من بیابم دمی دگر | گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا | |||||
به نام تو زیستم همه عمر و خود ز تو | نه بر دست نامهای، نه بر لب نمیمرا | |||||
مکن بیش ازین ستم، به نیکی گرای هم | چو زخمم به دل رسید، بنه مرهمی مرا | |||||
مرا در فراق خود به پرسش عزیز کن | که هرگز نیوفتاد چنین ماتمی مرا | |||||
نخواهم به عالمی غمت را فروختن | کز آنجا میسرست چنین عالمی مرا | |||||
غم روز هجر تو بگویم یکان یکان | اگر در کف او فتد شبی محرمی مرا | |||||
کم و بیش اوحدی چو اندر سر توشد | تو نیز پرسشی بکن به بیش و کمی مرا |