اوحدی مراغهای (غزلیات)/روز هجران آن نگار این بود
ظاهر
روز هجران آن نگار این بود | منتهای وصال یار این بود | |||||
روی او لالهی بهارم بود | عمر آن لالهی بهار این بود | |||||
هست از اندیشه در کنارم خون | بحر اندیشه را کنار این بود | |||||
کرده بودم ز وصل جامی نوش | میآن جام را خمار این بود | |||||
جان سفر کرد و بر قرار خودی | ای دل بیوفا، قرار این بود؟ | |||||
بار غم بر دلم همی بینی | آخر، ای چشم اشکبار، این بود؟ | |||||
منم، ای چرخ، زینهاری تو | آن همه عهد و زینهار این بود؟ | |||||
اختیاری دگر نشاید کرد | چرخ را چون که اختیار این بود | |||||
خار و گل با همند، میدیدم | گل ز دستم برفت و خار این بود | |||||
مرگ ازین دیدها نهان آید | پیش من مرگ آشکار این بود | |||||
دل ما از فراق میترسید | چون بدیدیم، ختم کار این بود | |||||
اوحدی، بر تو گر جفایی رفت | چه کنی؟ حکم کردگار این بود |