اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود
ظاهر
آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود | رخت بردارید، همراهان، که محمل میرود | |||||
کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من | جمله را خر در خلاب و بار در گل میرود | |||||
ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی | شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل میرود | |||||
مردمان گویند: هرچه از دیده رفت از دل برفت | نی، که بر جایست نقش یار و مشکل میرود | |||||
حق به دست ماست گر بر نیکوان عاشق شویم | و آنکه این را حق نمیداند به باطل میرود | |||||
منزل اندر جان ما دارد غم او بعد ازین | خرم آن جانی که با جانان به منزل میرود | |||||
در غمش دیوانه خواهد شد ز فردا زودتر | آنکه امروزش همی بینم که عاقل میرود | |||||
باز گردیدم که بنشینم به هجر او، ولی | هر کجا میآیم آن صورت مقابل میرود | |||||
آشکارا آب چشم اوحدی دیدی که رفت | این زمان بینش که پنهان خونش از دل میرود |