اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/سرم بی‌دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(سرم بی‌دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟)
  سرم بی‌دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟ که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی  
  خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی  
  نجستم هیچ ازین دنیا بغیر از دیدن رویت بهیچم بر نمیگیری ز درویشی و بی‌مالی  
  نخواهد بود تا هستم دل من بی‌ولای تو اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی  
  ترا بر گریهای من مپندارم که دل سوزد که همچون گل همی خندی و همچون سرو می‌بالی  
  بدین حسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی بزورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی  
  چون من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی  
  پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین که من خود بیتو میسوزم ز مسکینی و بد حالی  
  نخواهد بود تحصیلی مرا بی‌روز وصل تو اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی  
  بب دیده می‌گریم ز دستان تو هر ساعت که آتش میزینی در جان و می‌گویی: چه مینالی؟  
  جهان پر شرح تست و نام اوحدی، لیکن عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!