اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه)
  ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه  
  از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان و افتاده از یقین خود اندر گمان همه  
  از مشتری به نقد، چو دلال، حسن تو زر برده و متاع تو اندر دکان همه  
  در عالم از رخ تو نشانی شده پدید و افتاده عالمی ز پی آن نشان همه  
  چشم تو عرضه کرده ز هر سو هزار ترک با ما نهاده تیر جفا در کمان همه  
  دیدم که با تو ناله و فریاد سود نیست دادم به باد عشق تو سود و زیان همه  
  چون غنچه در هوای تو یک بارگی دلیم چون بید نیستیم ز عشقت زبان همه  
  کرد آشکار صورت خوبت هزار حسن و آن حسنها ز دیده‌ی صورت نهان همه  
  چشم ترا به کشتن ما تیغ بر کمر ما را به جستن تو کمر بر میان همه  
  گر کارکرد قهر تو، دادیم سر ز دست ور یار گشت لطف تو، بریدم جان همه  
  از بس که پر شدم ز صفات کمال تو نزدیک شد که پر شود از من جهان همه  
  در عرض دیدن تو دل تنگ اوحدی خطی به خون نبشته و ما در ضمان همه