اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده)
  آنکه میخواست مرا بیدل و بی‌یار شده زود بینم چو خودش عاشق و غمخوار شده  
  اثری هم بکند زود یقین، می‌دانم گریه های شب این دیده‌ی بیدار شده  
  مددی نیست که دیگر به منش باز آرد آن ز پیش من دل خسته به آزار شده  
  ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید همتی با من محبوس گرفتار شده  
  جان فدا کرده و چون باد هوا گشته سبک دل به غم داده و چون خاک زمین خوار شده  
  از غم آن تن همچون سمن و روی چو گل گل گیتی همه در دیده‌ی من خار شده  
  خرقه پوشیدنم از عشق چرا دارد باز؟ من بسوزانمش این خرقه‌ی زنار شده  
  نظری بر من و بر درد من و زاری من ای به هجران تو من زارتر از زار شده  
  کار عشق تو بلاییست نبینی آخر؟ اوحدی را چو من اندر سر این کار شده