اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
ظاهر
ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست | میپسندد بر من بیچاره هر خواری که هست | |||||
چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او | ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست | |||||
ای که بر ما میپسندی سال و ماه و روز و شب | هر بلا و محنت و درد دل و زاری که هست | |||||
نیست خواهد شد وجود دردمند ما ز غم | گر وجود ما ازین ترتیب بگذاری که هست | |||||
محنت هجران و درد دوری و اندوه عشق | در دل تنگم نمیگنجد، ز بسیاری که هست | |||||
بار دیگر در خریداری به شهر انداخت شور | شوق این شیرین دهان از گرم بازاری که هست | |||||
ماهرویا، در فراق روی چون خورشید تو | آهم از دل بر نمیآید، ز بیماری که هست | |||||
بار دیگر هجر با ما دشمنی از سر گرفت | بس نبود این درد و رنج عشق هر باری که هست؟ | |||||
بیلب جان پرور و روی جهان افروز تو | نیست ما را هیچ عیبی، گر تو پنداری که هست | |||||
سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو | هیچ کس را حل نمیگردد، ز دشواری که هست | |||||
دیگری را کی خلاصی باشد از دستان تو؟ | کاوحدی را میکشی با این وفاداری که هست |