اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا
ظاهر
ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا | آسوده درو والا، آهسته درو شیدا | |||||
در وی سر سرجویان گردان شده از گردن | در وی دل جانبازان تنها شده از تنها | |||||
بر لالهی بستانش مجنون شده صد لیلی | بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا | |||||
خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل | لوزینهی او وحشت، پالودهی او سودا | |||||
با نقد خریدارش آینده خه از رفته | با نسیهی بازارش امروز پس از فردا | |||||
گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟ | زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا | |||||
رسوایی فرق خود در فوطهی زرق خود | کمپوش، که خواهد شد پوشیدهی ما رسوا | |||||
گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب میکن | ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا | |||||
ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش | زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا |