اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟
ظاهر
تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟ | که ما را میرسد رندی و بیباکی و قلاشی | |||||
بدین ریش تراشیده قلندر کی شوی؟ چون تو | جوالی موی در پوشی و مشتی پشم بتراشی | |||||
ازین صورت چه میخواهی؟ دوای سیرت بد کن | که تقصیری نکرد ایزد درین صورت به نقاشی | |||||
کجا شیرین شود کام تو از حلوای خرسندی؟ | که مانند نمکدان در قفای سفرهی آشی | |||||
ترا با دیگران جنگست و دشمن در بن خانه | به گرد نفس خود بر گرد، اگر در بند پرخاشی | |||||
گرت سرسبزیی باید، درین صورت به صدق دل | به آب دیده باید کرد سال و ماه فراشی | |||||
به درویشی و مسکینی چو دستت میدهد چیزی | چرا در پای درویشان و مسکینان نمیپاشی! | |||||
تو بر کن چشم معنی را و بنگر نیک، تا با خود | چه رخ پوشیدگان بینی ز هر سویی به جماشی؟ | |||||
بسان اوحدی این جا بنه در نیستی گردن | که کاری بر نمیآید ز خود بینی و بواشی |