اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر کس که در محبت او دم برآورد
ظاهر
هر کس که در محبت او دم برآورد | پای دل از کمند بلاکم برآورد | |||||
خون جگر به حلق رسیدست وز هره نه | دل را، که پیش عارض او دم برآورد | |||||
دل در جهان به حلقه ربایی علم شود | گر سر در آن دو زلف چو پرچم بر آورد | |||||
گر دود زلف از آتش رویش جدا شود | آتش ز خلق و دود ز عالم بر آورد | |||||
جان و دل مرا، که به هم انس یافتند | هجرت، بسی نماند، که از هم برآورد | |||||
بعد از وفات بر سر خاکم چو بگذرد | خاک لحد ز گریهی من غم برآورد | |||||
روزی که زد ز نقطهی خالش دم اوحدی | گفتم که: سر به دایرهی نم بر آورد |