اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد
ظاهر
دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد | امشبم حسرت او دیده چو دریایی کرد | |||||
ز چنان غمزه، که او دارد و ابرو عجبست | که التفاتی به چو من بی سر و بیپایی کرد | |||||
محتشم را نرسد سرزنش درویشی | کو به عمری هوسی پخت و تمنایی کرد | |||||
صبر فرمود مرا در ستم خویش و دلم | صبر پندار که امروزی و فردایی کرد | |||||
نیک خواهان به طبیبی که نشانم دادند | درد دل را نتوان گفت مداوایی کرد | |||||
طمع از بوس و کنارش ببریدیم که آن | نیست خوانی که توان غارت و یغمایی کرد | |||||
گر چه بر ما ستم او به هلاک انجامید | هیچ زشتش نتوان گفت، که زیبایی کرد | |||||
عشق ورزند بتان، لیک چو من بیزوری | پنجه سهلست که با دست توانایی کرد | |||||
دل که جاییش به درد آمده باشد داند | کاوحدی این همه فریاد هم از جایی کرد |