اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
ظاهر
سر دل گویی، ز جان اندیشه کن | در دلش دار، از زبان اندیشه کن | |||||
لاف کشف و غیب دانی میزنی | از خدای غیب دان اندیشه کن | |||||
در زمین از آسمان گویی سخن | ای زمین، از آسمان اندیشه کن | |||||
یا ز دین آشکارا شرم دار | یا ز دانای نهان اندیشه کن | |||||
ای که میخسبی به شبهای چنین | آخر از روز چنان اندیشه کن | |||||
تیر فرصت در کمان جهدتست | میرود تیر از کمان، اندیشه کن | |||||
دل به باد آرزوها بر مده | ناتوانی تا توان اندیشه کن | |||||
بهر سود اندر خطرها میروی | سود دیدی، از زیان اندیشه کن | |||||
گر ندانی رفتن خود را یقین | بنگر و زین رفتگان اندیشه کن | |||||
این زمان اندیشه بیکارست و فکر | کار خود را این زمان اندیشه کن | |||||
اوحدی زین ورطه آمد بر کنار | ای که غرقی در میان اندیشه کن |