اوحدی مراغهای (غزلیات)/دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
ظاهر
دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی | مراد خویشتن از روزگار بستدمی | |||||
کجاست از لب شیرین یار تریاکی؟ | که داد از آن سر زلف چو مار بستدمی | |||||
گر او نه با من بیچاره رستمی کردی | به زورش از کف اسفندیار بستدمی | |||||
اگر ز روی چو گل پرده بر گرفتی دوست | به خون لاله خطی از بهار بستدمی | |||||
لب چو شکر او گر شکار من گشتی | مراد خاطر ازو آشکار بستدمی | |||||
ز لعل اوستدم بوسهای به طراری | و گر به طیره نرفتی هزار بستدمی | |||||
دلش بدادم و گفتم: شمار کن بوسه | بجست ورنه منش بیشمار بستدمی | |||||
اگر چه شرم همی داشت، من به بیشرمی | چه بوسها که از آن شرمسار بستدمی! | |||||
ز بهر بوسه در آورده بودمش به کنار | اگر چنانکه نکردی کنار، بستدمی | |||||
بر اوحدی اگر آن بیوفا نکردی زور | مراد این دل مسکین زار بستدمی |