اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
ظاهر
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست | سری چنین نه همانا بر آستانی هست | |||||
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم | ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست | |||||
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم | هم از برای سگان تو استخوانی هست | |||||
بگوی تا: نزند تیر غمزه جز بر ما | چو ابروی تو کسی را اگر کمانی هست | |||||
حدیث تلخ بهل، بعد ازین به شمشیرم | بیزمای، اگرت رای امتحانی هست | |||||
کسی که وصل ترا میکند دو کون بها | خبر نداشت که بالای او دکانی هست | |||||
خبر مکن بکس، ای مدعی، ازو، که هنوز | رخش تمام ندیدی، گرت زیانی هست | |||||
گر آه و ناله کند اوحدی شگفت مدار | هم آتشی زده باشند کش دخانی هست |