اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش
ظاهر
جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش | مقبل آنست که آیی به مبار کبادش | |||||
دلم از شوق تو شب تا به سحر نعره زنان | تو چنان خفته که واقف نهای از فریادش | |||||
از من خسته لب لعل تو دل خواسته بود | کام دل تا ندهد دل نتوانم دادش | |||||
آدمی باید و حوای دگر دوران را | که دگر مثل تو فرزند بباید زادش | |||||
تن من شد ز تمنای سر کوت چو خاک | وقت آنست که همراه کنم با بادش | |||||
دوستی را که مه وصال به اندیشهی تست | کی توان گفت که: یک روز میآور یادش؟ | |||||
در دل آن خانه که کردم به وفای تو بنا | موج توفان قیامت نکند بنیادش | |||||
اوحدی، با غم شیریندهنان زور مکن | کین نه کوهیست که سوراخ کند فرهادش | |||||
آهنین پنجه اگر کوه ز جا برگیرد | نکند فایده بر سنگدلان پولادش |