اوحدی مراغهای (غزلیات)/بخت یار ما باشد گر تو یار ما باشی
ظاهر
بخت یار ما باشد گر تو یار ما باشی | از میان بنگریزی، در کنار ما باشی | |||||
دل چو در بلا افتد، رحمتی کنی بر دل | غم چو فتنه انگیزد، غمگسار ما باشی | |||||
چشمت ار کمان گیرد، پایمرد دل گردی | زلفت ار کمین سازد، دستیار ما باشی | |||||
چون به روز هجرانم، رخ ز من نپیچانی | چون شب گریز آید، یار غار ما باشی | |||||
خود کجا روا باشد این؟ که ما بدین گونه | از تو دور وآنگهی تو هم در دیار ما باشی | |||||
کار دیگران از تو راست گشت صد نوبت | ساعتی چه کم گردد؟ گر بکار ما باشی | |||||
جای آشتی بگذار، گر به جنگ میآیی | آن چنان مکن کاخر شرمسار ما باشی | |||||
زان ما شو، ای دلبر، تا ز دست هجرانت | چون اجل فراز آید، یادگار ما باشی | |||||
عارت آید از شوخی با کسی وفا کردن | ترسی از وفاورزی، در شمار ما باشی | |||||
اوحدی چو از تو شد آن خویش دان او را | تا چو نام خود گویم افتخار ما باشی |