اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر زمان آشفتهدل نامم کند
ظاهر
هر زمان آشفتهدل نامم کند | با دل آشفته در دامم کند | |||||
چون شود راز دل من آشکار | بعد ازان پوشیده پیغامم کند | |||||
گر به بزم عشق بنشاند مرا | پاسبان خویش بر بامم کند | |||||
تا نبیند دیدهی من روی غیر | بادهی توحید در کامم کند | |||||
تا نبینم نیز روی او به خواب | سالها بیخواب و آرامم کند | |||||
از برای وصف روی خویشتن | شهرهی آفاق و ایامم کند | |||||
گاه بهتر دارد از خاصان مرا | گاه سرگردانتر از عامم کند | |||||
گر بخواهد تا: بگردد رای من | روی در لوح الف لامم کند | |||||
تا که ننشیند زمانی آتشم | هم نشین بادهی خامم کند | |||||
چون شود کم عشق من، عشقی دگر | با شراب لعل در جامم کند | |||||
از برای آنکه بفریبد مرا | پیش خلق اعزاز و اکرامم کند | |||||
چون بخواهد سوختن در دوستی | آزمایشها به دشنامم کند | |||||
چشم را گر حیرتی آرد به روی | گوش بر آواز الهامم کند | |||||
چون نماند قوتم در پای و گام | دست گیرد زود و در گامم کند | |||||
تا نباشم بیحدیث آن غزال | در غرلها اوحدی نامم کند |