اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
ظاهر
ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟ | بتو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی؟ | |||||
که چو قاصدی فرستیم به دشمنی برآیی | که چو قصهای نویسیم به دشمنان رسانی | |||||
چو بهانه میگرفتی و وفا نمینمودی | ز چه خانه مینمودی به غریب کاروانی؟ | |||||
قدمم گرفت، تندی مکن، ای سوار، تندی | غم مستمند میخور، چه سمند میدوانی | |||||
ز ورق برون فگندم همه بار نامهی خود | که چو نام من نبینی دگر آن ورق بخوانی | |||||
عجب! ار نه قامت تست قیامت زمانه | که در اول غروری و در آخر زمانی | |||||
چه محالها شنیدم؟ چه به حالها رسیدم! | که به سالها ندیدم ز لب تو کامرانی | |||||
مکن، ای پسر، که وفا کن به روزگار و مدت | من ازین صفت بگردم، تو بدان صفا نمانی | |||||
دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن | نه طریق دوستانت و نه شرط مهربانی |