اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای ماه و مشتری ز جمالت قرینهای
ظاهر
ای ماه و مشتری ز جمالت قرینهای | وز گیسوی تو هر شکنی عنبرینهای | |||||
گر میزنی به تیغ، نداریم سر دریغ | سر چون توان کشید ز مهری به کینهای؟ | |||||
مرغ دلم به داغ غمت تن فرو دهد | گر باشدش ز دانهی خال تو چینهای | |||||
هر لحظه آن دو ساعد سیمین نهان کنند | در جان من به دست محبت دفینهای؟ | |||||
دل در خمار هجر تو میمیرد، ای نگار | بفرست ازان شراب تعطف قنینهای | |||||
ساکن نمیشود غم عشقت ز جان ما | یارب، فرو فرست به دلها سکینهای | |||||
قاصد نبرد نامه، که از آب چشم خلق | پیش تو آمدن نتوان بیسفینهای | |||||
پیغام ما چگونه رسد نزد آن حرم؟ | چندان رسولش آمده از هر مدینهای | |||||
چشمت ز فتنه بین که: به پیش من آورد | در معرضی که زلف تو باشد پسینهای | |||||
اشکم چو سیم دیدی و زر خواستی ز من | پنداشتی که باشد از آنم خزینهای؟ | |||||
گر در بهای بوسه لبت زر طلب کند | مشکل کشد کمان تو چون من کمینهای | |||||
روزی نشد که غمزهی مست تو سنگدل | بر راه اوحدی نشکست آبگینهای | |||||
صافی کجا شود دل او زین عتابها؟ | تا با تو سینهای نرساند به سینهای |