اوحدی مراغهای (غزلیات)/کدامین نقشبند این نقش بستی؟
ظاهر
کدامین نقشبند این نقش بستی؟ | همه یک دست و هر نقشی به دستی | |||||
به نور جان شدست این نقش ممتاز | و گرنه کی چنین در دل نشستی؟ | |||||
گر این جان در بت سنگین بدیدی | عجب دارم خلیل ار بت شکستی | |||||
ورین معنی بتی را جمع بودی | کدامین ممن از بت باز رستی؟ | |||||
بیا، تا هر دم از دستی بر آییم | مگر نقاش این آید به دستی | |||||
که گر پا بستهی این نقش گردیم | چه فرق از ممنی تا بتپرستی؟ | |||||
نهاد اندر لب شیرین این قوم | میی روشن، که هر جامی و مستی | |||||
پریشان کرد گرد روی ایشان | سر زلفی که هر تاری و شستی | |||||
مسلمان، اوحدی، آن روز بودی | که از دام چنین بتها برستی |