پرش به محتوا

اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/باز دوشم ز راه مهمانی

از ویکی‌نبشته
  باز دوشم ز راه مهمانی به خرابی کشید و ویرانی  
  داشت در پیش رویم آینه‌ای تا بدیدم درو به آسانی  
  که جزو نیست هر چه می‌دانم که ازو خاست هر چه می‌دانی  
  دو قدم راه بیش ، نیست ولی تو در اول قدم همی مانی  
  هر چه هستیست در تو موجودست خویشتن را مگر نمی‌دانی؟  
  ای که روز و شبت همی خوانم گر چه هرگز مرا نمی‌خوانی  
  زان شراب بقا بده جامی تا تن اوحدی شود فانی