اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ظاهر
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی | ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی | |||||
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی | مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی | |||||
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم | ورنه من کیستم آخر؟ که سرم باشد و پایی | |||||
گر قبا شد ز غمت پیرهنی حیف نباشد؟ | کم از آن کز کف عشق تو بپوشیم قبایی | |||||
قیمت قامت و بالای ترا کس بنداند | تا نیفتند چو من شیفته در دام بلایی | |||||
درد عشق تو به نزدیک طبیبان ولایت | بس بگفتیم و ندانست کسش هیچ دوایی | |||||
هم نشینان تو بر سفرهی خاصند، چه معنی؟ | که به درویش سر کوچه نگفتند صلایی | |||||
بوسهای ده به من خسته، که بسیار نباشد | به فقیران بدهد محتشم شهر عطایی | |||||
اوحدی را مکن از خیل محبان تو بیرون | که توسلطانی و خیلت نشکیبد ز گدایی |