اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید
ظاهر
هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید | وانکه در پای تو افتاد سرافراز آید | |||||
هر کبوتر که ز دام سر زلفت بجهد | به سر دانهی خال تو سبک باز آید | |||||
وقت جان دادن اگر بر رخت افتد نظرم | چشم من تا به لب گور نظر باز آید | |||||
ور سگ کوی تو در گور من آواز دهد | استخوانم ز نشاط تو به آواز آید | |||||
مفلسی را که خیال تو در افتد به دماغ | گر صدش غم بود اندر طرب و ناز آید | |||||
آنکه با واقعهی عشق تو پرداخت چو من | چه عجب! اگر به سخن واقعه پرداز آید | |||||
خود گرفتم ز غم خویش بسوزی تو مرا | چون من امروز که داری که سخن ساز آید؟ | |||||
قصهی اوحدی از راه سپاهان بشنو | همچو آوازهی سعدی که ز شیراز آید |