اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/معراج ما به روح و روان بود صبح دم

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(معراج ما به روح و روان بود صبح دم)
  معراج ما به روح و روان بود صبح دم دیدار ما به دیده‌ی جان بود صبح دم  
  آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم  
  چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت پرواز من برون ز جهان بود صبح‌دم  
  با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد، از رفرف دماغ روان بود صبح دم  
  جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو روح‌القدس کشیده عنان بود صبح دم  
  طاوس جانم از هوس منتهای وصل بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم  
  دریافتم ز قرب مکانی و منزلی کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم  
  اندیشها که وهم هراسنده کرده بود با شوق گفتنم نه چنان بود صبح‌دم  
  و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم  
  او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی از وصف حال کند زبان بود صبح‌دم