اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی)
  ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی  
  این سرخی من و زردی رخ تست ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟  
  بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد گر با تو بدیدی که نشستیم چه کردی؟  
  گو: جمله جهان تیغ برآرید، که با کس ما را سر پرخاش نماندست و نبردی  
  روی از سخن سرد حسودان نتوان تافت خالی نبود عاشقی از گرمی و سردی  
  ما را جهان جز سخن دوست مگویید زنهار! که این باغ بدادیم بوردی  
  کاری به از اندیشه‌ی آن یار ندیدیم بشنو که: چنین کار برآید ز نوردی  
  در هیچ قدح بهتر ازین می نتوان یافت دریاب که: هر قطره ازین باده و مردی  
  ای اوحدی، اندیشه مکن ز آتش دوزخ گر می‌رسی از خاک در دوست به گردی