اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/زهی! حسن ترا گل خاک کویی

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(زهی! حسن ترا گل خاک کویی)
  زهی! حسن ترا گل خاک کویی نسیم عنبر از زلف تو بویی  
  رخت بر سوسن و گل طعنه‌ها زد که بود این ده زبانی، آن دو رویی  
  نیامد در خم چوگان خوبی به از سیب زنخدان تو گویی  
  سر زلفت ز بهر غارت دل پریشانست هر تاری به سویی  
  شدی جویای بالای تو گر سرو توانستی که بگذشتی ز جویی  
  ز زلفت حلقه‌ای جستم، ندادی چه سختی می‌کنی با من به مویی؟  
  دل سخت تو چون دید اوحدی گفت: بدین سنگم بباید زد سبویی