اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
ظاهر
حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات | تا شود دیدهی ما روشن از آثار صفات | |||||
لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد | در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات | |||||
چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل | تو توانی که به هم جمع کنی نیل و فرات | |||||
همچو فرهاد دگر کوه گرفتیم و کمر | در فراق رخت، ای دلبر شیرین حرکات | |||||
جز وفاق تو حدیثم نبود وقت نشو | جز وفای تو به یادم نبود روز وفات | |||||
سیم اشک من از آن نقد روانست، که گشت | لب لعل تو محصل، خط سبز تو برات | |||||
هر چه گویی بتوانم، مگر از روی تو صبر | و آنچه خواهی بکنم، جز به فراق تو ثبات | |||||
نیک درویشم و در حسن زکاتی هم همست | بده، ای محتشم حسن، به درویش زکات | |||||
کردم اندیشه که آن روز کجا دانم رفت؟ | گر بیابم ز کمند سر زلف تو نجات | |||||
اوحدی داد تو از شاه بخواهد روزی | که بگردد به فراق رخ زیبای تو مات |