اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده
ظاهر
شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده | رندان سیکی خواره را گر ساغری داری، بده | |||||
زین حرفهای لاله گون چون لاله میسوزد دلم | روی تو ما را لاله بس، ممزوج گلناری بده | |||||
اکنون که آب از کار شد، بر خیز و آب کار کن | بیکار منشین، ای پسر، آن بادهی کاری بده | |||||
امشب که در دیر آمدم، زنار باید بر میان | ای یار ترسا، حلقهای زان یار زناری بده | |||||
مستی و مستوری بهم نیکو نباشد، دلبرا | یا پیش مستان کم نشین، یا ترک هشیاری بده | |||||
سالیست تا من بوسهای زان لب تمنی میکنم | اکنون چو فرصت یافتم، عذرش چه میآری؟ بده | |||||
دانم نیاری کام دل پیش رقیبان دادنم | دشنام، باری، پیش تو سهلست، مییاری، بده | |||||
جانا، ز خوی تند خود، چون بیگناهم، هر نفس | صد بار بر دل مینهی، یک بوسه سر باری بده | |||||
از هر دو گیتی اوحدی چون عاشقزار تو شد | یا قصد آزارش مکن، یا ترک بیزاری بده |