اوحدی مراغهای (غزلیات)/اگر به مجلس قاضی نمودهاند که: مستم
ظاهر
اگر به مجلس قاضی نمودهاند که: مستم | مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم | |||||
مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهی روشن | که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم | |||||
اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم | گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم | |||||
گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز | که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم | |||||
شکایت تو به دیوار میکنم به ضرورت | چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم | |||||
دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد | روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم | |||||
دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش | کناره کردی و من در میان خاک نشستم | |||||
هزار بار دلم را شکستهای به جفاها | که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم | |||||
چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت | مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم | |||||
ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟ | قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم | |||||
به اوحدی دل من پای بند بود همیشه | ترا بدیدم و از بند او تمام برستم |