اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون عشق در آید، قدم سر بنماند
ظاهر
چون عشق در آید، قدم سر بنماند | عشقت به بر آید، چو ترا بر بنماند | |||||
توحید به جایی برساند قدمت را | کش نیک و بد و ممن و کافر بنماند | |||||
آنست ریاضت که: چو زان بوته برآیی | از ذات تو جز روح مصور بنماند | |||||
چندین به میسر شدن کار چه نازی؟ | آنست میسر که: میسر بنماند | |||||
ای سر بگریبان هوس بر زده، میکوش | کان دامن آلوده چنان تر بنماند | |||||
روح تو چو مرغیست درین راه،چنان کن | کندر گل تشویر تو چون خر بنماند | |||||
در حلقهی عشق ار نبود نفس ترا راه | هشدار! که چون حلقه بر آن در بنماند | |||||
آن کس که به زر فخر کند خاک به از وی | آن روز که در کیسه او زر بنماند | |||||
ای اوحدی، آن نام طلب دار، که او را | بر جان بنویسند چو دفتر بنماند |