اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
ظاهر
گر سری در سر کار تو شود چندان نیست | با تو سختی به سری کار خردمندان نیست | |||||
گردن ما ز بسی دام برون جست و کنون | سر نهادیم به بند تو، که این بند آن نیست | |||||
ای دل، از میل به چاه زنخ او داری | به گنه کوش، که زیباتر ازین زندان نیست | |||||
شمس را دیدم و مثل قمرش نور نداشت | پسته را دیدم و همچون شکرش خندان نیست | |||||
سنگ جانی، که به سیمین تن او دل ندهد | بیش ازینش تو مخوان دل، که کم از سندان نیست | |||||
در جهان نوش لبی را نشناسم امروز | که غلام دهن او ز بن دندان نیست | |||||
محتسب را اگر آن چهره در آید به نظر | عذرها خواهد و گوید: گنه از رندان نیست | |||||
اوحدی شاد شو از دیدن این روی و مخور | غم بیفایده چندین، که جهان چندان نیست |