اوحدی مراغهای (غزلیات)/آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی
ظاهر
آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی | میگیر و زانو زن برش، گر مقبلی یللی بلی | |||||
کریاس دلها موی او، اردوی جانها کوی او | میران غلام روی او، از بیدلی یللی بلی | |||||
ترلک بسیم انباشته،مژگان بکیبر کاشته | بالا چو توغ افراشته، روز یلی یللی بلی | |||||
ازیرت بیرون تاخته، قوش بلا انداخته | ما را چو مرغان باخته، در باولی یللی بلی | |||||
چشمش دلم را قامچی، دل عشق او را یامچی | آن زلف چون ارقامچی، شب زاولی یللی بلی | |||||
ترکانه کین اندوخته: ما را بیرغو سوخته | افسون ازو آموخته، صد بابلی یللی بلی | |||||
تابان سهیل از فندقش، بر گوشهی اروندقش | ای مرغ زار از بندقش، بس غافلی یللی بلی | |||||
زلف تو تا ایناق شد، کار جهان بلغاق شد | گردون ترا ارتاق شد، بر قانقلی یللی بلی | |||||
دیروز مست از بیخودی، گفتا: بیایم، گلمدی | از لشکری چون اوحدی، این قلی یللی بلی | |||||
ار پیش رخ بستی تتق، کردی وثاق خود قرق | گفتم: بیا، گفتی که: یق، ماماتلی یللی بلی | |||||
کاکل ز ماه آویختی، غوغا چشم انگیختی | خونم بگزلک ریختی، بیکاهلی یللی بلی | |||||
با دیگران سر غامشی، کردی بصدا سرامشی | ما را چنین نارامشی، چون میهلی؟ یللی بلی | |||||
ای در سخن نامت علم، شعری چنین آرا ز قلم | اللم یلی یللم یلم یللی یلی یللی بلی |