| | | | | | |
|
مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن |
|
یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن |
|
|
زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت |
|
شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن |
|
|
چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا |
|
داغ غلامی بر جبین چون بیکمر دانم شدن |
|
|
وقتی که من در پای تو چون گوی سرگردان شوم |
|
دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟ |
|
|
من پیش شمشیر بلا صد پیسپر گشتم ولی |
|
آن تیر چشم مست را مشکل سپر دانم شدن |
|
|
وقتی که میرانی مرا، پایم نمیپوید دمی |
|
وانگه که میخوانی مرا مرغ به پردانم شدن |
|
|
گفتی: برو، چون اوحدی، برآستانم سربنه |
|
آنجا گرم ره میدهی من خاک در دانم شدن |
|