اوحدی مراغهای (غزلیات)/بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
ظاهر
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟ | ای در جهان غریب، مسوز این غریب را | |||||
دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو | ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را | |||||
روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر | دیگر حضور قلب نباشد خطیب را | |||||
ترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد | در حال همچو عود بسوزد صلیب را | |||||
ما دوست را به دنیی و عقبی نمیدهیم | زنهار! کس چگونه فروشد حبیب را | |||||
از من مدار چشم خموشی، که وقت گل | مشکل کسی خموش کند عندلیب را | |||||
همرنگ اوحدی شود اندر جهان به عشق | هر کس که او نگه کند این رنگ و طیب را |