اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
ظاهر
دل من دردمند تست درمانش نمیسازی | دلت بر وی نمیسوزد به فرمانش نمیسازی | |||||
تنم را خون دل خوردی و ترکش میکنی اکنون | عجب دارم ز کیش تو که: قربانش نمیسازی؟ | |||||
ز کار من همی پرسی که چونست آن؟ نمیدانم | به دشواری کشید این کار و آسانش نمیسازی | |||||
لبت یک روز بوسی، گفت،خواهم داد، سالی شد | عجب گر باز از آن کشتن پشیمانش نمیسازی! | |||||
ترا تا تیر مژگان در کمان ابروان آمد | ندیدم سینهای کماج پیکانش نمیسازی | |||||
دلم را بارها گفتی که: سامانی دهی، اکنون | چو شد سرگشته میبینم که سامانش نمیسازی | |||||
نمودی: کاوحدی را جمع خواهم داشتن، اکنون | نباشی جمع، تا روزی پریشانش نمیسازی |