اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی
ظاهر
ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی | بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی | |||||
چون ماه عید جویم هر شب ترا، ولیکن | ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی | |||||
ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد | زان بر در تو ما را کمتر بود مجالی | |||||
میخواستم که: جایت بر چشم خود بسازم | از دل نمیروی خود بیرون به هیچ حالی | |||||
روزی نبود روزی کان روی را ببینم | ای روز من شب تو، آخر کم از خیالی | |||||
از آفتاب رویت من همچو سایه دورم | و آنگاه با رخ تو هر ذره را وصالی | |||||
مشتاق آن دهان را صبری تمام باید | کان کام بر نیاید بیرنج احتمالی | |||||
با خاک آستانت تا خوپذیر گشتم | دیگر نظر نکردم بر منصبی و مالی | |||||
از اوحدی بگردان بیداد شحنهی غم | تا از غمت ننالد پیش ملک تعالی |