اوحدی مراغهای (غزلیات)/که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟
ظاهر
که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟ | خبری زان صنم ماهرخ مشکین خال | |||||
هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست | در کف باد شمالست، خنک باد شمال! | |||||
نیست میلی به من آن را که ز میل رخ اوست | میل در میل ز خون دل من مالامال | |||||
دل آشفته بجای کس دیگر بستم | که نه اندیشهی قربست و نه امید زوال | |||||
شوق بوسیدن دستش اگرم پیش برد | به غلط پای بیرون مینهم از صف نعال | |||||
پیش ازین دیده به امید وصالی میخفت | باز چندیست که در خواب نرفتم ز خیال | |||||
بیرخ دوست نگوییم که: ماهی سالیست | کانچه بیدوست گذارند نه ماهست و نه سال | |||||
حالتی هست دلم را که نمییارم گفت | به ازین کشف نشاید که کنم صورت حال | |||||
صبر فرمودی و فرمان تو مقدورم نیست | مطلب صبر جمیل از من مشتاق جمال | |||||
اوحدی، نالهی بیفایده سودی نکند | دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال |