اوحدی مراغهای (غزلیات)/او همانا نابهی شبهای من نشنیده باشد
ظاهر
او همانا نابهی شبهای من نشنیده باشد | ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد | |||||
نی، چه باک از نالهی من لالهرویی را؟ که صد پی | همچو گل برگریهی شبگیر من خندیده باشد | |||||
ماه گردون از برای گرد خاک آستانش | ای بسا شبها که گرد کوی او گردیده باشد | |||||
گفتمش: بر روی خاکآلود من نه پای، گفتا: | چون نهم بر خاک پایی را که جایش دیده باشد؟ | |||||
بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته | پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد | |||||
او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم | همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد | |||||
اوحدی را ناپسندی گفت و هر کس کان حکایت | کرده باشد گوش، میدانم که نپسندیده باشد |