اوحدی مراغهای (غزلیات)/نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست
ظاهر
نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست | ارم دیده و آرام دل زار اینجاست | |||||
بر سر خار چمن روی بمالیم چو گل | گر بدانیم که باز آن گل بیخار اینجاست | |||||
تن از آنجا نشکیبد، دلم اینجا چون نیست | دلم آنجا ننشیند، که مرا یار اینجاست | |||||
عجب ار تا به ابد روی رهایی بیند | این دل خسته که محبوس و گرفتار اینجاست | |||||
شکرم زان لب و سیب از رخ و نار از سینه | نفرستاد، چو دانست که: بیمار اینجاست | |||||
اگرم نیز بگوید که: دل خویش ببر | روی آوردن او نیست، که دلدار اینجاست | |||||
روی آن نیست که: این جا بنشیند بیکار | دل آشفتهی ما را، که سر و کار اینجاست | |||||
از وجود من اگر اندک و بسیاری ماند | اندک اینست که میبینی و بسیار اینجاست | |||||
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت | ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست | |||||
می به دست من سر گشته اگر خواهی داد | هم ازین میکده درخواه، که دستار اینجاست | |||||
هر چه در جملهی خوبان طلبیدی از حسن | به رخ دوست نظر کن، که به یک بار اینجاست | |||||
پیش شکر دهنش بار شکر نگشایند | چو ببینند که: آن قند به خروار اینجاست | |||||
بجز او کس نشناسم که بجوید دل ما | بفرست، اوحدی، آن دل، که خریدار اینجاست |