اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(یا بپوش آن روی زیبا در نقاب)
  یا بپوش آن روی زیبا در نقاب یا دگر بیرون مرو چون آفتاب  
  بند کن زلف جهان آشوب را گر نمی‌خواهی جهانی را خراب  
  رنج من زان چشم خواب‌آلود تست چون کنم، کندر نمی‌آید ز خواب؟  
  زلف را وقتی اگر تابی دهی آن تو دانی، روی را از من متاب  
  من که خود میمیرم از هجران تو بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟  
  تا نرفتی در نیامد تیره شب تا نیایی بر نیاید آفتاب  
  حال هجران تو من دانم، که من سینه‌ای دارم پر از آتش کباب  
  عاشقم، روزی بر آویزم بتو تشنه‌ام، خود را در اندازم به آب  
  اوحدی کامروز هجران تو دید ایزدش فردا نفرماید عذاب