اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟)
  دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟  
  بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟  
  هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟  
  خون من ریزی و چشم تو روا می‌دارد بوسه‌ای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟  
  شهریان را به غریبان نظری باشد و من دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟  
  من و زلف تو قرینیم به سرگردانی من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟  
  دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟