| | | | | | |
|
تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم |
|
از ما چرا رنجیدهای؟ حاشاک، حاشاک! ای صنم |
|
|
آثار خشم و چشم تو کفرست و ایمان، ای پری |
|
گفتار تلخ و لعل تو زهرست و تریاک، ای صنم |
|
|
از دردمندان چنین در دل کدورت داشتن |
|
ما را شگفت آید همی زان گوهر پاک، ای صنم |
|
|
وقت گلست، ای ماهوش، در وقت گل خوش باش، خوش |
|
از دوستان اندر مکش روی طربناک، ای صنم |
|
|
زلفت به صید انگیختن دامیست دیگر، ای پسر |
|
چشمت به تیر انداختن ترکیست بیباک، ای صنم |
|
|
کز سر به شمشیرم دهی، یا بند بر پایم نهی |
|
هرگز نخواهم داشتن دستت ز فتراک، ای صنم |
|
|
دیشب مبارکباد من کردی به عشق خویشتن |
|
یارب! که باد این جان و تن، آن باد را خاک، ای صنم |
|
|
من شوق وحشی ناظری یبکی بدمع سایری |
|
ماکان یصبوا خاطری ما یحب لولاک، ای صنم |
|
|
دوشم چو میگفتی که: تو در غم نمانی، اوحدی |
|
از آسمان آمد ندا: آمین و ایاک، ای صنم |
|