اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام)
  من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام گو: به دشنام ز من یاد کن از لب، که تمام  
  از کجا میرسد این نامه فرو بسته به مهر؟ کز نسیمش نفس مشک بر آید به مشام  
  نامه‌ی دوست همی خوانم و در تشویشم که جوابش چه نویسم من آشفته پیام؟  
  می‌نویسم سخن مهر و قلم می‌گوید: عجب ار نامه نسوزد! که بسوزست کلام  
  بنوشتم غرض، اما ننمودم بکسی قصه‌ی خاص نشاید که نمایند به عام  
  دلبرا، می‌کنم از دور سلامت، گرچه دشمنانم نگذارند که: آیم به سلام  
  به نصیحت گر خود گوش نکردم، زانست دلم امروز چنین سوخته و کارم خام  
  پادشاهی، تو به درویش کجا دل بنهی؟ این قدر بس که نظر باز نگیری ز غلام  
  اوحدی، با تو گر ایام به کینست مترس جهد آن کن که به مهری گذرانی ایام