اوحدی مراغهای (غزلیات)/من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم
ظاهر
من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم | در تو پیوستم و از هر چه مرا بود بریدم | |||||
بیخبر بودم و از دور کمان مهرهی مهرت | ناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپیدم | |||||
سر انگشت نگارین تو آسوده دلم را | آنچنان برد، که انگشت تحیر بگزیدم | |||||
منزوی بودم و با خود، که ز ناگاه خیالت | در ضمیر آمد و بیخود به سر کوچه دویدم | |||||
تا تویی، زارتر از حال دلم حال ندیدی | تا منم، صعبتر از درد تو دردی نکشیدم | |||||
گر به بازار برآیم ز ضعیفی چو نشانم | باز پرسی ز خلایق، همه گویند: ندیدم | |||||
اوحدی را نکند عیب ز دیوانه شدن کس | گر تو گویی که: من این بنده بدین عیب خریدم |