اوحدی مراغهای (غزلیات)/هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد
ظاهر
هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد | هیچ سال این دردم اندر جان وغم در دل نشد | |||||
نیست سنگی کان ز آه آتشین من نسوخت | نیست خاکی کان ز آب دیدهی من گل نشد | |||||
هیچ سعیی در جهان چون سعی من ضایع نگشت | هیچ رنجی در وفا چون رنج من باطل نشد | |||||
بر تن شوریده باری این چنین سنگین نبود | بر دل آشفته کاری این چنین مشکل نشد | |||||
ضربتی چون ضربت سودای او دستی نزد | شربتی چون شربت هجران او قاتل نشد | |||||
اوحدی، دل در وفا و عهد این خوبان مبند | کز غم خوبان بجز بیحاصلی حاصل نشد | |||||
گر ندیدی صورت لیلی، که مجنون را بکشت | قصهی مجنون نگه کن: کو دگر عاقل نشد |