اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی)
  دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی جان چو با جانان نشست از پیک و پیغامش مگوی  
  مرغ جان ما، که از بار بدن بودش قفس باز دست شاه گشت از دانه و دامش مگوی  
  ما از آن یوسف به بادی قانعیم، ای باد صبح بوی پیراهن چو آوردی ز اندامش مگوی  
  ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب مرد چون شوریده گشت از خواب و آرامش مگوی  
  آنکه روی دوست دید او را به کفر و دین چه کار؟ وانکه مست عشق گشت از کفر و اسلامش مگوی  
  چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟ سینه‌ی ما سوختست از پخته و خامش مگوی  
  دوش میگفتی: ندانستم که خون من که ریخت؟ آنکه می‌دانی همانست، اوحدی، نامش مگوی