اوحدی مراغهای (غزلیات)/کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟
ظاهر
کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟ | به نام من ز لبت بوسهای سال کند؟ | |||||
دلم قرین غم و درد و رنج و غصه شود | چو یاد آن لب و رخسار و زلف و خال کند | |||||
نه محرمی که لبم نامهی بلا خواند | نه همدمی که دلم قصهی وصال کند | |||||
نیامدست مرا در خیال جز رخ تو | اگر چه نرگس مستت جزین خیال کند | |||||
مرا دلیست سراسیمه در ارادت تو | که از سماع حدیث تو وجد و حال کند | |||||
به گرد روی چو ماهت ز زلف میبینم | شبی دراز، که روز مرا چو سال کند | |||||
اگر چه بار غم خود تو سهل پنداری | نه همدلیش بیاید که احتمال کند؟ | |||||
ز سیم اشک مرا دامنیست مالامال | ولی رخ تو کجا التفات مال کند؟ | |||||
به دیدنی ز تو راضی شدیم و غمزهی تو | امید نیست که آن نیز را حلال کند | |||||
ز بار هجر تو گشت اوحدی شکسته، مگر | دوای خویش به دیدار آن جمال کند |