اوحدی مراغهای (غزلیات)/بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
ظاهر
بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم | گر زین شراب صرف من یک جرعه در جامت کنم | |||||
شبخیز کردی نام خود، تا صبح سازی شام خود | هر شام سازم صبح تو، تا دردی آشامت کنم | |||||
در خلوت ار رایی زنی، تا پای برجایی زنی | هم من ز نزدیکان تو جاسوس بر بامت کنم | |||||
در آب من چون شیر شو، تا آتشت کمتر شود | در قوس من چون تیر شو، تا تیر و بهرامت کنم | |||||
با آنکه کردم یاوری، کردی فراوان داوری | هر کرده را عذر آوری، اعزاز و اکرامت کنم | |||||
گر در خور سازم شوی پنهان بسازم کار تو | ور لایق رازم شوی پوشیده پیغامت کنم | |||||
گفتم: چه باشد رای تو؟ گفتی: سر و سودای تو | سودا بسی پختی ولی با پختها خامت کنم | |||||
بار امانت میکشی وز بار آن ایمن وشی | ترسم که نتوانی ادا روزی که الزامت کنم | |||||
برخویش بندی نام من، گردی به گرد دام من | تا خلق گوید: خاص شد، من شهرهی عامت کنم | |||||
روزی که گویی: از خطر، کلی رهایی یافتم | من زان رهایی یافتن چون مرغ در دامت کنم | |||||
از خویشتن بار دگر باید به زاییدن ترا | چون زاده باشی عشق خود چون شیر در کامت کنم | |||||
در راحت تن دیدهای اقبال و بخت خود، ولی | روزی شوی مقبل که من بیخواب و آرامت کنم | |||||
چون داغ من بر رخ زدی زین پس یقین میدان که من | کندی کنی چوبت زنم، تندی کنی رامت کنم | |||||
تا کی در آب و گل شوی؟ وقتست اگر مقبل شوی | تا چون تو یکتا دل شوی، من اوحدی نامت کنم |