اوحدی مراغهای (غزلیات)/جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من
ظاهر
جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من | عاشقم وز من بپوشانید رخ چندان که؟ من | |||||
در غمش دیوانه گشتم، بیرخش مجنون شدم | سر به صحراها نهادم فاش گردید آن که؟ من | |||||
خوف بدنامی ندارم، بیم رسواییم نیست | ور بمانم مدتی دیگر چنان میدان که؟ من | |||||
دل به درد او سپارم، تن به مهر او دهم | وان بلا را کس نداند بعد از آن درمان که؟ من | |||||
هر چه گویم راست گویم وین بتر کز هر طرف | من دوای درد دل پرسان و دل ترسان که من | |||||
هم به ترک سر بگویم، هم دل از جان بر کنم | و آنزمان درد دلم را چارهای نتوان که من | |||||
دل ز غم خون کرده باشم، خون ز مژگان ریخته | ور چنین باشد حدیثم کی شود پنهان که؟ من | |||||
دیدهای پر اشک دارم، چهرهای پر خون دل | وندرین محنت نخواهم شست دست از جان، که؟ من | |||||
اوحدی را میشناسم،طالع خود دیدهام | ور تو حالم را بدانی، رحمت آری زان که من |