اوحدی مراغهای (غزلیات)/بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم
ظاهر
بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم | ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم | |||||
بس بدویدیم در به در ز پی تو | چون که نشان تو یافتیم نشستیم | |||||
باز دل ما بزیر پای غم تو | بام لگدکوب شد که خانهی پستیم | |||||
کار نداریم جز خیال تو، گر چه | مدعیان را خیال بود که: جستیم | |||||
در دل ما هر کس آمدی و نشستی | دل به تو پرداختیم وز همه رستیم | |||||
طوق تو بر گردنیم و داغ تو بر دل | بند تو بر پای و باد توبه به دستیم | |||||
زهر، که در کام عشق بود، چشیدیم | شیشه، که در بار عقل بود، شکستیم | |||||
گاه به دست تو همچو مرغ گرفتار | گاه به دام تو همچو ماهی شستیم | |||||
سر «نعم» در دهان ز روز نخستین | راز «بلی» در زبان ز روز الستیم | |||||
گر ز کمرمان بیفگنند چو فرهاد | باز نخواهد شد آن کمر که ببستیم | |||||
اوحدی، اینجا بتان پرند ولیکن | کفر بود، گر بجز یکی بپرستیم |